حوزه علمیه
حوزۀ عِلْمیّه، عنوانی که در کاربردی متأخر برای نهاد آموزش دینی نزد شیعۀ امامیه متداول شده، گرچه ماهیت این نهاد آموزشی در طی قرنها وجود داشته است.
پیشینۀ اصطلاح
مادۀ ثلاثی «حازَ حَوزا»، هم به معنای راندن چیزی به نرمی (ازهری، 5/ 177) و هم به معنای تملک کردن و گردآوردن چیزی (فیومی، 1/ 77) به کار میرود. زمانی که مصدر حوز دربارۀ زمین به کار رود، بدان معنا ست که کسی زمینی را بگیرد، برای آن مرزی قرار دهد و دیگری را در آن زمین حقی نباشد (ازهری، همانجا). از همین معانی است که واژۀ حوزه هم به معنای محل جمع، هم معنای ناحیه، و هم قلمرو به کار رفته است (جوهری، 3/ 876؛ ابنفارس، 2/ 117).
ابناثیر جزری اشاره دارد که در حدیث تعبیر «حمایت کردن از حوزۀ اسلام»، به کار رفته است (ابناثیر، مبارک، 1/ 460)؛ تعبیری که زمخشری آن را کاربردی مجازی میداند (ص 206)، شاید از آن رو که مانند یک پادشاه برای اسلام نیز قلمروی در نظر گرفته شده است. در سخنان منقول از امام علی (ع) نیز سخن از عزت بخشیدن به حوزۀ اسلام ( نهجالبلاغة، خطبۀ 134) و دفاع از حوزۀ اسلام دیده میشود (همان، نامۀ 9).
مفهوم دفاع و حمایت از حوزۀ یک حکومت یا حوزۀ اسلام و حوزۀ مسلمین، در طی سدههای بعد همواره پرکاربرد بوده است (مثلاً نک : ابنسیده، 1(1)/ 9؛ یاقوت، 1/ 240-241؛ ابنجبیر، 27)، اما بهخصوص در محافل علمای شیعه، در مبحث دفاع جایی برای خود یافته است. شیخ طوسی در سدۀ 5 ق، به هنگام بحث از جهاد دفاعی، دفاع از نفس، «از حوزۀ اسلام» و از مؤمنین را مصادیق دفاع مشروع دانسته ( النهایة، 290؛ نیز سید مرتضى، 2/ 166؛ ابوالفتوح، 3/ 189-190) و نزد برخی از متأخران، حتى «حمایت از حوزۀ اسلام»، به عنوان یکی از مهمترین اغراض امامت شمرده شده است (مثلاً مازندرانی، 1/ 193، 5/ 230). میتوان گفت همین کاربردها زمینهساز آن شده است تا سرانجام واژۀ حوزه معنای اصطلاحی خود را بیابد که ظاهراً نتیجۀ یک تماس معنایی و تلفیق دو معنا ست؛ در معنای اصطلاحی حوزه هم به محدوده و قلمرو مکانی خاص ــ غالباً در سطح شهر ــ اشاره دارد و هم نیم نگاهی به مفهوم کهن «حوزۀ اسلام» دارد که علمای امامیه خود را موظف به دفاع و حمایت از آن میدانستهاند.
وجود یک نهاد آموزشی که از آن به حوزه تعبیر میشود، بیتردید در عالم تشیع پیشینهای دراز دارد، اما اینکه از این نهاد به اصطلاحی خاص مانند حوزه تعبیر شود، از حیث اطلاق لفظ بسیار جدید است؛ درواقع شواهد حکایت از آن دارد که استفاده از این تعبیر مربوط به حدود یکصد سال گذشته است.
به عنوان یک نقطۀ عطف مهم میتوان به محیط علمی نجف و موقعیت سید محمدکاظم یزدی صاحب عروه در آن محیط اشاره کرد که بهخصوص در اسناد برجای مانده از حدود سالهای 1328 تا 1330 ق، در کنار ستایشهای دیگر با تعبیر «حامی حوزة المسلمین» از او یاد شده است (نک : روی جلد العروة الوثقى، چ بغداد، 1328 ق؛ نیز روی جلد همان اثر، چ بغداد، 1330 ق). این کاربرد از سویی ریشه در کاربردهای حوزة المسلمین در سدههای پیشین دارد و از سوی دیگر ویژگیاش در آن است که مشخصاً دربارۀ کسی به کار رفته که زعامت و پیشوایی علمای امامی در نجف را بر عهده داشته است. از همین رو ست که کاربرد این تعبیر دربارۀ صاحب عروه را میتوان زمینهساز شکلگیری اصطلاح تلقی کرد.
در طول دهههای بعد، مفهوم صیانت و دفاع از «حوزۀ مسلمین» توسط ائمۀ معصومین (ع) یا توسط عالمان شیعه در عبارات برخی از عالمان برآمده از عتبات عراق مکرراً بازگو شده است (مثلاً نک : شرفالدین، 345؛ بروجردی، حسین، 4/ 283) و برخی نیز از تهدید حوزۀ مسلمین از سوی بیدینان (زنادقه) (شعرانی، حاشیه بر ... ، 13/ 778، نیز نک : 17/ 173)، یا دشمنان به طور عام سخن گفتهاند (آقا ضیاء، 4/ 317).
روشن است که نقد صاحب عروه در محیط علمی نجف نقش مؤسس نبوده است. این در طی سالهای پسین است که تعبیر حوزه، به تدریج به نهادهای آموزشی مشابه در نجف و دیگر شهرها تعمیم یافته است. در 1353 ق/ 1313 ش برای نهادی که شیخ عبدالکریم حائری در قم سازمان داده و تأسیس کرده بود، هنوز تعبیر «جامعۀ علمیۀ قم»، و نه حوزۀ علمیۀ قم به کار میرفت (حکمیزاده، 1-4) و رواج تعبیر حوزه مربوط به سالهای پسین است.
در ادامۀ مقاله، مقصود از تعبیر حوزه، معنای تعمیمیافتۀ آن است و از همینرو دربارۀ سدههای پیشتر نیز به کار رفته است.
نخست ـ گذاری بر تاریخ حوزه
به طور عادی انتظار میرود در شهرهای مختلف جهان اسلام، آنجا که جمعیتی معتنابه از شیعیان حضور داشتهاند، یک حوزۀ علوم دینی نیز پدید آمده باشد. اما زمانی که سخن از حوزۀ علمی است، مسئله شکل دیگری به خود میگیرد، بحث از تجمع علما و نه پراکندگی است و باید شهرهایی را جستوجو کرد که به سبب ظرفیتهای فرهنگی، امنیت کافی برای شیعیان و فراهم بودن امکانات مورد نیاز توانسته باشند به عنوان بومی برای تجمع گروهی از شخصیتهای برجستۀ هر عصر ایفای نقش نمایند.
1. مراکز آموزش دینی در سدههای متقدم هجری
به هنگام سخن از حوزههای امامی در سدههای متقدم هجری، بیتردید باید از نقش برجستهای یاد کرد که دو شهر کوفه و قم ایفا کردهاند. این نقش را میتوان در عباراتی بازجست که در آن کوفیان و قمیان به صورت معطوف بر هم، به عنوان فرد اجلای عالمان شیعه معرفی شدهاند. ازجمله شیخ طوسی در معرفی احمد بن حسن ابن فضال، برای اشاره به گستردگی تعلیم او یادآور میشود که کوفیان و قمیان از او روایت کردهاند.
در طی سدۀ متقدم، تشخص حوزهها را میتوان در جهات مختلفی بازجست که یکی از آنها، رواج و اعتبار یک کتاب یا نسخه در بوم مشخص و عدم آن در بومهای دیگر است. به عنوان نمونه، نسخهای از سنن ابورافع تنها نزد کوفیان رواج داشت و کتابی به روایت حسن بن علی ابن فضال از امام رضا (ع)، تنها نزد قمیان متداول بود و برخی کتب مانند کتاب جمیل بن صالح یک روایت کوفی و یک روایت قمی داشت. ویژگی دیگر که حوزههای کوفه و قم را در سدههای 2 و 3 ق از هم متمایز میکرد، مختص بودن روایات یک رجل به یک بوم بود، مانند عبید الله بن حرّ که حدیث او فقط نزد کوفیان یافت میشد.
در پایان سدۀ 2 ق، حتى در نقل روایاتی از امام رضا (ع) دیده میشود که دو بوم کوفه و قم مفتیان خود را نیز داشتهاند؛ ازجمله میتوان به احادیثی اشاره کرد که در آنها برخی رجال قمی و کوفی از امام رضا (ع) درخواست کردهاند از آنرو که در سرزمینی دور میزیند و مراجعۀ دائم به امام برای آنان میسر نیست، کسی را برای استفتاء معرفی کند تا «معالم دین خود را از او برگیرند»، و حضرت کسانی چون یونس بن عبدالرحمان و زکریا بن آدم قمی را معرفی کرده است (کشی، 594-595؛ الاختصاص، 87).
جابهجایی علما میان بومها میتوانست این مرزبندیها ــ بهخصوص اختصاص طیفی از احادیث به بوم خاص ــ را از میان بردارد و در این میان ظاهراً نخستین رجل کوفی که به قم آمد، در آنجا ساکن شد و قمیان به روایت از او پرداختند، عبدالرحمان بن ابی حماد است که به قرینۀ استادان و شاگردانش، اوج فعالیت وی در دهههای 220 و 230 ق بود. شاید از آن رو که ابن ابی حماد از اعتبار کافی در حدیث برخوردار نبود، چهرۀ مهمی در حمل دانش کوفی به قم شناخته نشد و نزد «اصحاب»، یعنی عالمان امامیه چنین شهرت یافت که نخستین نشرکنندۀ حدیث کوفیان در قم ابراهیم بن هاشم بوده است؛ این در حالی است که بر پایۀ مطالعۀ استادان و شاگردان، اوج فعالیت ابراهیم در دهههای 250 و 260 ق با یک نسل تأخیر از ابن ابی حماد بوده است. بر اساس منابع، قمیانی مانند احمد بن ابی عبدالله برقی در همان سالها از ابراهیم بن محمد ثقفی (د 283 ق) ــ عالمی از اهل کوفـه کـه بیشتر بـه روایات تاریخیاش شهرت دارد ــ نیز درخواست کردند به قم بیاید، هرچند او اجابت نکرد و به اصفهان رفت.
در آن سده رواج دانش کوفیان در شهرهای دیگر نیز مصادیقی دارد؛ ازجمله میتوان به احمد بن محمد ابن طلحۀ عاصمی اشاره کرد که به بغداد مهاجرت کرد و در آنجا احادیث کوفیان را ترویج نمود، و احمد بن علی عقیقی از سادات حجاز که سالها در کوفه دانش اندوخته بود و در مکه اقامت داشت.
موضوع دیگر که در طی سدههای نخست قابل پیجویی است، رابطه میان جایگاه علمی و ریاست و نفوذ اجتماعی است که در اینباره تفاوت محسوسی میان کوفه و قم دیده میشود. باید توجه داشت چند موضوع معین شرایط قم را از کوفه در سدههای نخست متمایز میساخته است؛ شاید مهمترین ویژگی آن باشد که اکثریت قاطع در قم پیرو مذهب شیعۀ اثناعشری بودهاند، درحالیکه در کوفه بخش مهمی از جمعیت را پیروان مذاهب عامه تشکیل میدادهاند. عامل مهم دیگر جمع میان نفوذ اجتماعی و تفـوق علمـی در یک خـاندان ــ یعنی خاندان اشعریان ــ در قم است، حال آنکه وضعیت مشابهی در کوفه وجود نداشته است. مهاجرت نیاکان اشعریان به قم در 94 ق/ 713 م رخ داد (قمی، 242) و در طی سدۀ 2 ق/ 8 م، شخصیتهای اشعریان از چنان اقتدار اجتماعی و سیاسی در قم برخوردار شدند که قاضیان منصوب از جانب خلیفه را نمیپذیرفتند، در مواردی که ممکن بود از دادن خراج به دستگاه خلافت سر باز میزدند و در ادارۀ قم از استقلال نسبی برخوردار بودند (ه د، 9/ 67- 68). این نفوذ اجتماعی در سدۀ 3 ق/ 9 م، با علم جمع شد و همین امر، میتوانست قم را به مرکزی مهم برای آموزش دینی امامیه و یک حوزه مبدل سازد.
یکی از نخستین چهرههای شاخص از جمع میان علم و نفوذ اجتماعی در نیمۀ نخست سدۀ 3 ق، محمد بن عیسى اشعری است که محضر امام رضا (ع) را دریافته بود؛ وی نزد سلطان وقت احترامی فراوان داشت، چهرۀ برجستهای از خاندان اشعری بود و از نظر علمی، شیخ قمیان به شمار میآمد. شواهد نشان میدهد در زمان وی، یک جریان تصفیۀ مذهبی به عنوان مبارزه با غلو در فضای علمای قم آغاز شده بود که ریاست علمای قم از آن حمایت میکرد؛ مصداقی از این تصفیه، مربوط به محمد بن اورمه بود که حتى تصمیم به قتل او گرفته شده بود، اما در عمل اجرا نشد.
در نسل پسین، یعنی در دهههای میانی سدۀ 3 ق، فرزند او احمد بن محمد بن عیسى (د پس از 274 ق/ 887 م) همین جایگاه را داشت؛ وی رئیس شیعیان قم بود و همو بود که در موارد لازم با سلطان دیدار میکرد؛ این در حالی است که از نظر علمی نیز وی شیخ قمیان و فقیه بیرقیب آنان محسوب میشد. در همان عصر، بودند کسانی از اشعریان مانند محمد بن علی بن محبوب که نجاشی از او به عنوان شیخ قمیان در زمان خود یاد کرده است، اما حتى اگر رقابتی علمی هم در میان بوده، در مقام ریاست احمد بن محمد رقیبی نداشته است. جریان تصفیۀ مذهبی با عنوان غلوستیزی در زمان احمد نیز ادامه یافت؛ از اقدامات او میتوان به اخراج ابوسمینۀ صیرفی و اخراج سهل بن زیاد آدمی و بازگرداندنش به ری به جرم غلو، و اخراج کوتاهمدت احمد بن ابی عبدالله برقی به جرم روایت اخبار ضعیف اشاره کرد.
عبارات نجاشی نشان میدهد که در نسل پایانی سدۀ 3 ق، این جایگاه از آنِ سعد بن عبدالله اشعری (د 301 ق)، از همان خاندان اشعری و از شاگردان احمد بن محمد بن عیسى بوده است، اما از عناوین تألیفات وی آشکار است که وی افزون بر مبارزه با غلو، بخشی از همت خود را به مبارزه با مکتب هشام بن حکم مصروف داشته است. این در حالی است که همزمان با وی، عبدالله بن جعفر حمیری، رقیب مقتدر سعد که نجاشی از او به عنوان شیخ قمیان و چهرۀ وجیه آن شهر یاد کرده، در راستای میانهروی و کوشش برای آشتی میان دو مکتب هشام بن حکم و هشام جوالیقی حرکت کرده است. او از معدود چهرههای پرنفوذ در قم بود که به خاندان اشعری تعلق نداشت و شاید تنگ شدن عرصه بر نفوذ افکار او ست که موجب شده است حمیری اندکی پس از 290 ق به کوفه رود و سالهای کهولت خود را به تدریس در آن شهر بگذراند.
در انتقال به نسل پس از سعد بن عبدالله و سدۀ جدید، به نظر میرسد مسیر سعد در راستای تضعیف مکتب هشام بن حکم و غلبه دادن به مکتب جوالیقی در قم موفق بوده است، اما عملاً در سدۀ 4 ق/ 10 م دیگر ریاست علمی قم به دست رجالی از خاندان اشعری نبوده است. شاید تحولات سیاسی، مانند تصرف منطقۀ ری توسط آل زیار در 319 ق (ه د، 2/ 19) و بار دیگر تصرف آن منطقه توسط آل بویه در 331 ق (ه د، 1/ 637) در این امر مؤثر بوده باشد. به هر روی در سدۀ 4 ق، چهرههایی همچون علی بن حسین ابن بابویه (د 329 ق)، محمد بن حسن ابن ولید (د 343 ق)، محمد بن احمد ابن داوود (د 368 ق) در طی 3 نسل متوالی ریاست علمی قم را به عهده داشتند.
شاید همین یکسانسازی مذهبی و عدم تحمل دیدگاههای متفاوت موجب شد تا برخی از عالمان پرنفوذ در قم، یا مانند جعفر بن حسین ابن شهریار (د 340 ق)، به کوفه مهاجرت کنند، یا مانند محمد بن علی ابن بابویه (د 381 ق) در ری اقامت گزینند و برخی از رخدادهای مهم آن دوره، مانند تألیف کتاب الکافی کلینی، نه در محیط قم، که در تعامل میان ری و بغداد انجام گیرد.
دربارۀ کوفه، باید گفت با وجود آنکه حجم گستردهای از رجال مذکور در فهرست و رجال طوسی و رجال نجاشی، در طی 4 سدۀ نخست هجری از کوفه بودند و به جرئت میتوان گفت در طول سدههای 2-4 ق کوفه بزرگترین و مؤثرترین حوزۀ علمی امامیه بوده است، اما از سدۀ 5 ق کوفه نهتنها در حوزۀ دانش امامیه، بلکه در سراسر تاریخ فرهنگ اهمیت پیشین خود را از دست داده است. در حاشیۀ شهر کوفه، منطقۀ غری یا نجف که مزار امام علی (ع) بود، در طی این سدهها به یک مرکز فرهنگی مبدل شد و همگام با فروکاستن شهر اصلی کوفه، این منطقه در حاشیۀ کوفه روی به اهمیت نهاد، تا آنجا که بر اساس شواهد در اواسط سدۀ 5 ق/ 11 م، یک مرکز مهم مدنی در جنوب عراق بوده که به مناسبت زیارتگاه بودنش، غلبه در آن با مذهب امامیه بوده است.
دقیقاً به سبب همین ظرفیت است که شیخ طوسی، زمانی که اطمینان یافت بغداد دیگر جایگاه امنی برای حوزۀ علمی شیعه نیست، به کوفه مهاجرت کرد و در مشهد امام علی (ع)، یعنی نجف اقامت گزید و همانجا به آموزش فقه و دیگر معارف امامی پرداخت (ذهبی، 18/ 335)؛ بر اساس گزارشهای تاریخی میدانیم که این انتقال در پی فتنهای است که در 448 ق در بغداد روی داده است (ابنجوزی، 16/ 8).
میتوان گفت پایدارترین مراکز آموزش دینی امامیه در طول تاریخ، قم و کوفه بود که شهر اخیر با قدری تغییرات در مرکزیت جمعیتی، بعدها با نام نجف شناخته شد. با این حال در پهنۀ گستردهای از سرزمینهای اسلامی شیعیان امامی حضور داشته و دارند و هرچند همیشه این حضور به معنای شکلگیری مراکز آموزشی در محل نیست، اما گاه شرایط مساعدی برای چنین امری فراهم شده است.
در سدههای متقدم، در ایران میتوان حوزههای علمی امامیه را در شهرهایی از خراسان مانند نیشابور، بیهق و طوس و تا حدودی ماوراءالنهر، در شهرهایی از جبال مانند ری، کاشان و قزوین، و نیز در شهرهایی از طبرستان، گرگان و خوزستان بازجست. در عراق نیز افزون بر کوفه، حوزههایی در شهرهای دیگر مانند بصره، واسط، بغداد و موصل وجود داشته، در شام حوزههای امامی بهخصوص در دو شهر حلب و طرابلس فعال بوده و افزون بر آنها، حوزههایی در مصر و بحرین نیز برقرار بوده است.
در اینباره بهخصوص دربارۀ حوزۀ بغداد بجا ست گفته شود فراتر از سوابق این حوزه از بدو تأسیس تا سدۀ 4 ق، محافل علمی این شهر برای امامیه در سالهای انتقال به سدۀ 5 ق، بینهایت حساس بود؛ درخشش شخصیتهایی مانند شیخ مفید (د 413 ق)، سید مرتضى (د 436 ق) و شیخ طوسی (د 460 ق) به عنوان 3 چهرۀ ماندگار در تاریخ امامیه که به ترتیب ریاست علمی امامیان بغـداد را برعهده گرفتند، دو مکتب مقتدر کلامی ـ فقهی در بغداد پدید آوردند که در طی سدههای بعد همۀ جهان تشیع را تحت تـأثیر خـود قـرار داد (بـرای شرح حال افراد، نک : کشی، نجاشی، ابن غضائری، ابن داوود، طوسی، الفهرست، نیز علامۀ حلی، خلاصة ... ، ذیل رجال).